«تو را من چشم در راهم شباهنگام»

پدر جان! هر روز به اعتماد شعرهایم دیوان سرنوشت خاطراتم را مرور میکنم. بیحضور معطر تو لحظه‌هایم پر از غروبی غمگینانه است.

ای بهار!

کویر قلبم را به خوان سبز حلاوت دوباره دعوت کن تا چشم خیس خیالم به سمت باغ غزل باز شود.

هنگامی که رفتی، گل اشک را در خاک سبز چشمم کاشتم، اما نمیدانستم که آمدنت را بیهوده به انتظار نشستهام و هرگز غنچهی انتظارم شکفته نخواهد شد.

چه آرزوی محالی است زیستن با تو. شگفتا که من عشقها و خورشیدهایم را در شبی طولانی از دست دادهام.

هنوز هم بر مهر شکستهات سجده میکنم و ایمان تو همچون پیچکی از شاخههای وجودم بالا میرود.

باور ندارم و نخواهم داشت رفتنت را، چرا که در کانون روح و جانم جاودانه و ماندگاری.

پدر! جای خالیت در دل تنگم بیداد میکند. کاش برای یک لحظه تو را دوباره میدیدم و از غمهای چند سالهام برایت میگفتم.






تاریخ : جمعه 87/7/19 | 1:4 صبح | نویسنده : شهیدی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.


قالب وبلاگ

کد موس


قالب وبلاگ